توی این شهر بزرگ
منم ک نیمه های شب,
بایک لیوان قهوه گرم و یک شال به دورم,
در خاطرات تو پرسه میزنم...
وقتی به خودم می آیم که خورشید,نگاه کجش را به من می اندازد
و روز,به من دهن کجی میکند...
#بی_مخاطب
غریبه ای در میان آشناها...برچسب : نویسنده : alone-15-girla بازدید : 50