درست وسط رویای، جایی که فکر میکنی به هرچیزی که میخواهی میرسی،همانجایی که دستت را به سوی آرزوهایت دراز میکنی و دستت نمیرسد؛ جایی که صدا میزنی و صدایی بیرون نمی آید ؛ درست جایی که میخواهی بروی و پاهایت تو را یاری نمیکند ، آنجاست که میفهمی رویا هم محدودیت دارد... میخواهی و نمیرسی و تو باید از خواسته ات کمتر کنی، آنقدر کم که بیرون کشیده شوی میان دنیای افکار.
+من نوشت
غریبه ای در میان آشناها...